خيزيد اي ميخوارگان تا خيمه بر گردون زنيم

شاعر : خواجوي کرماني

ناقوس دير عشق را بر چرخ بوقلمون زنيمخيزيد اي ميخوارگان تا خيمه بر گردون زنيم
از چار حد نه فلک يکدم علم بيرون زنيمهر چند از چار آخشپج و پنج حس در شش دريم
هنگام شب چون شبروان هنگامه برگردون زنيمگر رخش همت زين کنيم از هفت گردن بگذريم
بر ياد آن پيمان شکن پيمانه را در خون زنيمبي دلستان دل خون کنيم وز ديدگان بيرون کنيم
هر لحظه‌ئي برخوان او انگشت بر افيون زنيممائيم چون مهمان او دور از لب و دندان او
در شيوه‌ي جان باختن صد طعنه بر مجنون زنيمليلي چو بنمايد جمال از برقع ليلي مثال
ما را گر از جان غم بود پس لاف عشقش چون زنيمخواجو چه انديشي ز جان دامن برافشان بر جهان